سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

روز سوم عصبانتت را با جزئیات برای خودت بنویس

    نظر

بارها و بارها درباره عصبانیت نوشته ام تا آنجا که فکر می کردم دیگر حرفی نمانده و فقط باید تمرین کرد و تمرین کرد. اما گاهی هنوز راه هایی به ذهنم می رسد که حتی این روزها با اینکه خیلی کمتر عصبانی و پرخاشگرم از آنها استفاده می کنم و برایم مفید است برای همین اینجا می نویسم تا شاید برای دیگران هم مفید باشد.

یکی از کارهایی که باعث می شود عصبانیت خودمان را کنترل کنیم شناختن و حلاجی آن است. قبلا بارها درباره اش نوشته ام. مثلا برای خودم وقت خرید با بچه، وقت رفتن به مهمانی که هزارتا کار داشتم، وقت بردن بچه به مهد که زمان زیادی نداشتم خلاصه جاهایی که خیلی روی بچه متمرکز نبودم راحت عصبانی می شدم و همه را سر طفلک خالی می کردم.

اما الان لحظات رفتن به مهمانی بسیار بهتر شده. حتی می توانم بگویم بعضی وقتها تبدیل شده به اوقات راحتی و خوشگذرانی. الان می دانم همه وسایل مهمانی را از روز قبل آماده کنم. از کلید و کیف و لباس و جوراب و روسری همرنگ و لباسهای دخترم و گیره مو و شانه و مسواک و غیره...... روز رفتن به مهمانی حتما زودتر ناهار می خوریم. اگر قرار باشد برای شب برویم ترافیک را در نظر می گیریم کادو از قبل آماده شده و فقط شاد و با انرژی سوار ماشین می شویم و راه می افتیم. خودم هم باورم نمی شود اغلب قبل از رفتن به مهمانی چه قشقرقی راه می انداختم. دخترک وسایلش همیشه گم بود و من لحظه آخر می دیدم لباسش چروک شده، کثیف شده گل سرش نیست. در اتاق نامنظمش هیچ چیز پیدا نمی شد. کارهای خودم عقب می ماند. همسر غر می زد که دیر می شود و من عصبانی از اینکه این همه از صبح تا شب مشغول کارهای خانه ام اما همین که می خواهم پایم را از خانه بیرون بگذارم هیچ چیز سر جایش نیست. غر می زدم که شوهرم فقط بلد است بگوید دیر شد بی اینکه برای آماده شدن دخترک کاری کند. اگر هم از او کمک می خواستم سر دخترک داد می زد و سرزنشش می کرد که چقدر شلخته و بی نظم است. معمولا دیر به مهمانی می رسیدیم. قیافه هایمان خسته و ناراحت بود. دخترک هم که کلی غر و سرزنش شنیده بود در مهمانی گوشه گیر و ناراحت بود. خلاصه با اعصاب خراب می رفتیم و با خستگی فراوان بر می گشتیم. بعد از اینکه فهمیدم یکی از زمانهایی که به شدت عصبی هستم زمان مهمانی رفتن است برایش برنامه ریزی کردم. فکر کردم و راه حل پیدا کردم و خدا را شکر حل شد.

این تجربه من است که لحظاتی را که شدید عصبانی هستیم خوب بشناسیم و برایش برنامه بریزیم از قبل. مطمئنا درصد زیادی از عصبانیت ها کم می شود. یک مورد دیگر عصبانیت در زمان خرید بود. که هنوز هم در حال حل کردنش هستم. دخترک موقع خرید واقعا نمی گذارد متمرکز باشیم وقتی داریم مایحتاج خانه را می خریم اصرار دارد اول برویم قسمت خوراکیها و چیزهایی که او دوست دارد. آنقدر تکرار می کند این را می خواهد آن را می خواهد زودتر باید برویم قسمت خریدهای او که معمولا من و پدرش عصبانی می شویم و تنبیهش می کنیم که هیچ چیزی برایش نمی خریم.

حالا یاد گرفته ام قبل از رفتن به خرید حتما حتما یک بطری کوچک آب خنک و یک لقمه کوچک یا یک بیسکویت همراه خودمان داشته باشیم. وقتی بچه ها تشنه و گرسنه نباشد با حوصله تر هستند و الکی بهانه خوراکی را نمی گیرند. من بعضی وقتها یک موز هم همراه دارم قبل از ورود به فروشگاه حسابی سیرش می کنم. بعد الان که بزرگ تر شده حسابی با او قرار و مدار می گذارم که اول خریدهای ما تمام شود بعد می رویم قسمت خریدهای او. برایش یک پولی در نظر می گیرم که با آن خرید کند. بنابراین دائم از ما چیزهای رنگ و وارنگ نمیخواهد دارد تمرین می کند اندازه پولش خرید کند. نکته مهمتر اینکه وقتی ما خرید می کنیم از او کمک می خواهم که سرش حسابی گرم بشود و هی بهانه گیری و غر غر نکند. هدف این است که تنش به حداقل ممکن برسد و خسته و کوفته نشویم. واقعا سر و کله زدن با بچه ها مدیریت بالایی طلب می کند.

تجربه دوم من

معمولا عصبانیت دو مرحله دارد اول همان اوجش است که هر کس به نوعی نمایش می دهد. داد زدن، دشنام، کتک زدن، در موارد شدید خشونت رفتاری مثل شکستن ظروف یا پرتاب کردن آن، سرزنش کردن، تهدید کردن، تحقیر کردن، در مورد بچه ها وعده دادن به تنبیه سخت یا محروم کردن از چیزی......... مرحله دوم وقتی است که عصبانیت خالی شد، دادها زده شد، کتکها زده شد، ظرفی شکست، هر چه غر و لند و تهدید و تحقیر بود نثار بچه شد. با بقیه همسن و سالهایش مقایسه شد. بی عرضگی و بی لیاقتیش توی سرش کوبیده شد. حسابی سرزنش شد که قدر محبتهای پدر و مادرش را نمی داند که به هیچ دردی نمی خورد که بچه های دیگر از او بهترند. که از این به بعد هیچ محبتی به او نمی شود. که مادر و پدرش خیلی زحمت می کشند و او اصلا قدر شناس نیست خلاصه وقتی بچه حسابی له و نابود شد. مرحله دوم برای اغلب پدر و مادرها شروع می شود. و آن هم پشیمانی است. ناگهان می بینی چقدر تند رفته ای! چطور توانستی با بچه خودت با پاره تنت اینطور رفتار کنی؟ چقدر تحقیرش کردی! تو که از همه عالم و آدم بیشتر دوستش داری و اگر کسی به او چپ نگاه کند دنیا را به هم می ریزی حالا همه عالم و آدم را توی سرش زده ای. با بچه های دیگر که اصلا خوب نمی شناسیش مقایسه اش کردی! اصلا گیرم بچه های دیگر بهترند اما پدر و مادرشان هم حتما از تو بهترند پس چرا بچه باید تحقیر بشود. چقدر بهش حرف بد زدی! انگار نه انگار با بچه ای طرفی که حداقل بیست سال از تو کوچکتر است. بچه ای که نه تجربه تو را دارد نه شناخت تورا و نه درک تو را. بچه ای که به جز تو پناهی ندارد و تو چنان کرده ای که نه تنها تحقیر شده بلکه فراتر از آن پناهش را نابود کرده ای حالا به چه کسی اعتماد کند؟

در این مرحله دوم عذاب وجدان به سراغت می آید. ناراحتی از کرده خود. می دانی اشتباه بزرگی کرده ای دلت می سوزد. از اینکه تحقیرش کرده ای تنبیهش کرده ای خرد و نابودش کرده ای. مرحله ای که به نظر من مرحله خطرناکی است چون ممکن است برای جبران به بچه امتیازاتی بدهی که لازم نیست. چون همین که نشان بدهی پشیمانی و اشتباه کرده ای بچه سردرگم می شود بالاخره کار او درست نبوده یا کار شما؟ آیا او حق دارد روش قبل را ادامه دهد و شما تصمیم گرفته اید دیگر عکس العمل قبل را نداشته باشید؟ به هر حال بچه از اینکه پناهگاهی به این شکنندگی دارد احساس خوشایندی ندارد. پدر و مادری که شدید تنبیه می کنند و شدید عذاب وجدانشان را با خرید کردن برای بچه با دادن قولهای غیر ضروی و با حرفهایی مثل منو عصبانی کردی تقصیر خودت بود چرا این کارها را می کنی تنها بچه را نا امن می کنند. حتی می خواهم بگویم بیچاره اش می کنند. اگر عصبانی شدید توجیهش نکنید. آن را تقصیر بچه نیندازید هی تکرار نکنید تقصیر خودت بود. باج ندهید و سعی نکنید نیم ساعت بعد با تن دادن به خواسته های غیر ضروری بچه جبرانش کنید. مقتدر باشید در مورد کاری که کردید. دیگر در موردش توضیح ندهید اما حتما سعی کنید برای عصبانتتان چاره جویی کنید چون ادامه این وضع از شما آدمی با عذاب وجدان دائم و بچه ای ضعیف و حقیر می سازد.

راه حل. یک دفترچه شرح عصبانیت داشته باشید شماره بزنید و تاریخ. بعد وقتی عذاب وجدان گرفتید شروع کنید با جزئئات نوشتن. مثال: دیروز همه خانه را تمیز کردم اما هنوز لکه های روی یخچال تمیز نشده بود. همسر از سر کار برگشت خسته و ناراحت. گفت آدم رغبت نمی کنه به این یخچال دست بزنه. دخترک از من خواسته بود دوستش را به خانه بیاورد من موافق نبودم گفتم اتاقت کثیفه. البته بهانه بود اصلا حوصله اینکه دوستش بیاید خانه را نداشتم. دوباره شروع کرد به غر غر کردن که اصلا اجازه نمی دی کسی بیاد خونمون. چرا هیچ وقت نمی ذاری فلانی بیاد اینجا. خوب یه بار اجازه بده. گفتم قبلا چند بار اجازه دادم. اما دست بردار نبود. داشتم به حرف همسر فکر می کردم چقدر کار کرده بودم اما به جای تشکر چی گفت؟! دخترک شروع کرد باز به غر زدن یک ریز و بی وقفه من داشتم هندوانه قاچ می کردم آبش ریخت کف آشپزخانه. همسر بی تفاوت نگاه کرد و دخترک گفت پس به جای اینکه دوستم بیاد باید کیک شکلاتی بخری...........زنگ در به صدا در آمد به دخترک گفتم در را باز نکن امانتی همسایه را ببر بده. اما دخترک نشنیده گرفت و در را باز کرد و همسایه وارد خانه شد. اصلا آمادگی نداشتم. سر دخترک داد زدم گفتم مگه نمی شنوی می گم در را باز نکن. هیچ وقت گوش نمی دی بس که حرف می زنی از بس نق نق می کنی و دستور خرید می دی دیگه گوشهات نمی شنوه.....از اینکه همسایه به هم ریختگی خانه را ببیند عصبانی شدم. بعد از رفتنش شروع کردم به سرزنش دخترک هیچ وقت این خونه تمیز نیست فقط دوست داری بقیه بیان اینجا اصلا فکر تمیزی نیستی. دیدی چطوری به خونه نگاه کرد؟ حالا همسر هم همراه می شود. مشقهای زبانت را نوشتی اصلا؟ برای چی می ری کلاس زبان فقط می ری و برمی گردی؟ خلاصه ....... شب موقع خواب به دخترک فکر می کردم به اینکه ما از او قدرتمند تریم اینکه هر چه بگوید ما زرنگتریم چون بزرگتریم و هزار تا چیز داریم که بکوبیم توی سرش . وقتی اشتباه می کند می توانیم بگوییم اتاقش تمیز نیست که مشقهای زبانش ناقص است که بی عرضه و به درد نخور است که خودخواه و زیاده خواه است. ما قدرت داریم چون تجربه مان بیشتر است می توانیم راحت با او مخالفت کنیم و به جای دلیل آوردن اتاق کثیفش را توی سرش بزنیم. چقدر سرزنشش کردیم . خیلی پشیمانم. امیدوارم تکرار نکنم. خیلی دلم برایش می سوزه......چقدر مادر بدی هستم........

بعد از نوشتن شرح عصبانیت با جزییات احساس خودتان را هم بنویسید.

بعد از این مرحله زیرش راه حل پیدا کنید و بنویسید. اما قبل از آن احساس خودتان را حلاجی کنید. دلسوزی حس خوبی نیست. نوعی احساس حقارت است. به جای اینکه انرژیم را برای دلسوزی هدر بدهم باید راه حل پیدا کنم. باید هر چه زودتر حس ترحم و دلسوزی را با حسی سازنده و خوشایند جایگزین کنم.

راه حل. از این به بعد دیگه جلوی هیچ کس از دخترم انتقاد نکنم حتی پدرش. چون این کار باعث می شه دیگران هم راحت به خودشون اجازه بدن از او انتقاد کنند. وقتی من و پدرش همزمان از او انتقاد می کنیم اثرش مخرب تر و نابودکننده تر هست.

از این به بعد این همه زودرنج نباشم . حالا همسرم یه چیزی گفت اما اینهمه رفتارهای خوب داره. این همه برای زندگی ما تلاش می که. از صبح تا شب سر کاره و من فقط توی خونه هستم و مجبور نیستم کار کنم. حالا اگر به چیزی ایراد می گیره به جای ناراحت شدن سعی کنم برطرفش کنم.

از این به بعد وقتی دخترک اشتباه کرد اون رو تبدیل به یک فرصت استثنایی کنم. چطوری؟ به دخترم بگم عزیزم بهت گفته بودم این کار را نکن اما اشکالی نداره همه ما اشتباه می کنیم. بیا از این به بعد یه روشی پیدا کنیم که اتاقت تمیز بمونه............